

بغض پاییزی انزلی
تحمل می كنم این حسرت و چشم انتظاری را
ولی باران نیامد
پس چرا باران نمی آید ؟
...
تحمل می كنم این حسرت و چشم انتظاری را
ولی باران نیامد
پس چرا باران نمی آید ؟
نمی دانم ولی این ابر بارانی ست ، می دانم
ببار ای ابر بارانی ! ببار ای ابر بارانی
شكایت می كنند از من لبان خشك عطشانم
شما را ، ای گروه تشنگان ! سیراب خواهم كرد
صدای رعد آمد باز ، با فریاد غول آسا
ولی باران نیامد
پس چرا باران نمی آید ؟
سر آمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند
آیا این
همان ابر است كاندر پی هزاران روشنی دارد ؟
و آن پیر دورگر گفت با لبخند زهر آگین
فضا را تیره می دارد ، ولی هرگز نمی بارد
مهدی اخوان ثالث (سترون)